کد مطلب:252461 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:250

ویژگیها و خصوصیات اخلاقی امام حسن عسکری
در (درالاسلاف) آمده است كه روزی بهلول می رفت مشاهده كرد پسر بچه ای گریه می كند و بچه های دیگر مشغول بازی هستند، بهلول تصور كرد كه سبب گریه آن پسر بچه چیزهائی است كه بچه های دیگر برای بازی كردن دارند و چون او فاقد آنهاست به گریه افتاده است به پسر بچه گفت آیا می خواهی وسیله ای برایت بخرم تا مانند دیگران به بازی بپردازی؟ گفت، ای كم خرد، آیا خیال می كنی ما برای بازی آفریده شده ایم،؟ بهلول گفت: پس ما برای چه خلق شده ایم؟

پسر بچه گفت: برای دانش و عبادت، بهلول گفت از كجا این حرف را می زنی؟ پسر بچه گفت این سخن از كلام پروردگار است كه می فرماید: (افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الینا لا ترجعون؟) آیا می پندارید كه ما شما را بدون هدف و بیهوده آفریده ایم و به سوی ما بازگشت نمی كنید، سپس بهلول تقاضا كرد كه او موعظه و پندش دهد، آن حضرت با چند كلام او را موعظه كرد و ناگهان بیهوش شد و افتاد، لحظاتی چند گذشت به هوش آمد بهلول گفت چه شد چه امری بر تو حادث گشت تو كه هنوز خردسالی و گناهی را مرتكب نشده ای.

آقازاده علوی فرمود: ای بهلول از من به تو نصیحت كه من خود دیدم كه مادرم وقتی می خواهد آتشی روشن كند، انبوهی از هیزم



[ صفحه 62]



را گردآوری می كند و سپس آتش را می افروزد و این انبوه زیاد هیزمها جز با گردآوری هیزمهای كم و كوچك حاصل نمی شود گناهان نیز چنین هستند قطره قطره جمع گردند وانگهی دریا شوند و من از چنین حالتی می ترسم [1] .

1- ابوهاشم داود بن قاسم جعفری، حدیثی نقل می كند كه در ضمن می گوید من و حسن بن محمد و محمد بن ابراهیم عمری و فلانی و فلانی جمعا پنج یا شش نفر می شدیم كه در زندان كاخ جوسق محبوس بودیم، ابومحمد حسن بن علی العسكری و برادرش جعفر را وارد زندان كردند و به جمع ما افزودند من در این لحظات پرشور به آرامی خود را به ابومحمد حسن عسكری رساندم و به آهستگی با او به صحبت نشستم در این هنگام نگهبان زندان صالح بن یوسف پرده دار معروف بود، در زندان، مردی عجمی در جمعمان بود، امام حسن عسكری متوجه ما شد و فرمود:

سخنی محرمانه دارم كه اگر این مرد بیگانه در میان شما نمی بود به هر كدام از شما اطلاع می دادم كه خداوند چه وقت زمینه ی آزادی و خروج شما را فراهم می كند، اولا بدانید این مرد كه در میان شماست مردی است جاسوس، سالوس و چاپلوس كه هر چه می گوئید او یاد داشت می كند و برای خلیفه می فرستد و اكنون نیز نامه ای مكتوب از شرح گفته های شما در لباسش پنهان است و می خواهد با حیله و نیرنگ به طوری كه شما نفهمید آن را برای خلیفه ارسال دارد، از شر او بترسید



[ صفحه 63]



و مواظب او باشید! ابوهاشم گفت: ما نمی توانستیم دسته جمعی بر او هجوم آوریم به این ترتیب به آهستگی پیش او رفته و شروع به تفتیش او نمودیم، نامه ای مكتوب را در لباس او پنهان دیدیم، نامه را گشودیم و در آن شرح حال مبسوطی از سخنان و اتهامات و سعایت ها برای خلیفه نگاشته شده بود، نامه را باز گرفتیم و از این پس از او دوری نمودیم از این ماجرا گذشت، روزها حسن عسكری روزه می داشت وقتی كه دهان به غذا می گشود و افطار می كرد ما نیز با او به خوردن طعام مشغول می شدیم ابوهاشم گوید من نیز همراه او روزه می داشتم، روزی ناتوانی و ضعف چنان بر من غالب شد كه نتوانستم روزه بدارم، به غلام خود دستور دادم، وقتی می آید همراه خود مقداری نیز كیك (شیرینی مخصوص) برایم بیاورد غلام كیك را آورد و من نیز از فرصت استفاده كرده به گوشه خلوتی از مجلس رفته و شروع به خوردن و آشامیدن كردم، و آنگاه به جمع دوستان پیوستم و با آنها به گفتگو پرداختم، هیچ كس از حالم خبر نداشت، اما وقتی ابومحمد حسن عسكری مرا دید تبسمی كرد و فرمود آیا روزه خود را گشودی؟ من از شنیدن این كلام خجل و شرمنده شدم و سپس فرمود: عیبی ندارد و باكی بر تو نیست ای ابوهاشم، اما هنگامی كه می بینی ضعف و ناتوانی تو را فراگرفته است و می خواهی قوتی بیابی، گوشت بخور، زیرا در خوردن كیك انرژی و قوتی نیست و بالاخره فرمود تصمیم بگیر تا سه روز، روزه نگیری زیرا بنیه و قدرتی را كه در اثر روزه از بین رفته است بعد از سه روز جبران و تقویت می شود.

ابوهاشم در دنباله ی سخنان خود اضافه می كند كه بعد از ماجرای



[ صفحه 64]



زندان، حوادثی در آن رخ داد كه ابومحمد حسن عسكری مدت زیادی در زندان نماند یكی از حوادثی كه منجر به آزادی امام از زندان گردید به این ترتیب بود كه در سامرا در آن هنگام كه امام حسن عسكری در زندان به سر می برد قحطی سختی اتفاق افتاد و محصولات كشاورزی كه عمده ارزاق توده مردم را تشكیل می داد رو به نقصان و كمبود گذاشت، خلیفه كه (معتمد علی الله) بود فرمان داد كه مردم برای مراسم استسقاء (طلب باران نمودن) به بیابان روی آورند و در یك گردهمائی عمومی از ایزد یكتا تقاضای نزول باران كنند سه روز پی در پی به بیابان رفتند، اما هرگز بارانی نبارید. روز چهارم فرا رسید رهبر مسیحیان، اسقف اعظم، همراه با گروهی از مسیحیان و راهبان به سوی صحرا روانه شدند، در میان راهبان مسیحی، راهبی بود كه چون دست به سوی آسمان بلند می كرد، چند لحظه بعد آسمان شروع به باریدن می نمود بدین ترتیب طلسم خشكسالی با اولین نزول باران در هم شكسته شد و خرمی و شادابی همه جا را فرا گرفت، روز دوم نیز از خانه ها خارج شدند و به سوی صحرا شتافتند و همان اعمالی را كه روز قبل اجرا كرده بودند، انجام دادند بار دیگر خالق آسمان رحمت خود را بر آنها ارزانی داشت، مردم همه از این رویداد در شگفت شدند و حتی گروهی از آنها به شك و تردید افتاده و به طرف مذهب مسیحیت گرایش نشان دادند، تمایل گروهی از مردم به سوی مسیحیت بر خلیفه گران و دشوار آمد، به زودی پیغامی برای صالح بن یوسف، نگهبان زندان فرستاد و از او خواست تا هر چه زودتر امام حسن عسكری (ع) را از زندان آزاد ساخته



[ صفحه 65]



و او را با احترام و تجلیل به نزد خلیفه آورند حضرت از زندان آزاد شد و او را با اكرام به پیش خلیفه بردند، خلیفه خطاب به حضرت معروض داشت: خشكسالی همه جا را فراگرفته بود دستور استسقاء صادر كردم، مردم به بیابان روی آوردند هر چه دعا كردند اثری نداشت، اما راهبی از مسیحیان به دعا طلب باران كرد و طولی نكشید كه باران شروع به باریدن كرد و اینك امت محمد دریافته كه نتوانسته اند كوچكترین تأثیری در نزولات آسمانی داشته باشند و گروهی از مسلمانان به تردید و گروهی به سوی مسیحیت روی آوردند تكلیف چیست؟ چه باید كرد شما كه فرزند رسول خدا هستید چه نظر می دهید آیا راه چاره ای هست یا خیر؟ امام فرمود بگذار فردا نیز كه روز سوم است برای طلب باران خارج شده. به سوی صحرا روند، خلیفه گفت همین اندازه باران برای مردم كافی است و دیگر نیازی به باران نداریم، بنابراین خروج آنها برای طلب باران فایده ای ندارد امام فرمود: هدف من این است كه با روشن شدن حقیقت شك و تردید را از مردم زایل كنم و آنها را به سوی حقیقت و اصالت اسلام سوق دهم، خلیفه پذیرفت و فرمان داد كه اسقف اعظم و راهبان مسیحی طبق معمول مانند روزهای گذشته به صحرا روند و برای سومین روز طلب باران كنند، مردم نیز مانند روزهای قبل همراه مسیحیان به صحرا آیند و شاهد اوضاع و احوال باشند در این هنگام ابومحمد امام حسن عسكری (ع) نیز همراه آنان به سوی صحرا رفت، مسیحیان مانند روزهای قبل به صف ایستادند و با یك نظام خاصی شروع به دعا و طلب باران نمودند، راهب مسیحی كه در دو روز گذشته با



[ صفحه 66]



بلند كردن دستهای خود دعا می خواند و استسقاء می نمود همراه ایشان بود، امروز نیز دستهای خود را به سوی سپهر نیلگون بر افراشت مسیحیان دیگر و راهبان نیز از او تقلید كرده، دستها را به سوی آسمان بلند كردند، در همان لحظه در فضا ابری پدیدار شد و بعد از لحظاتی شروع به باریدن كرد، در اینجا بود كه امام ناگهان فرمان داد، دستهای آن راهب را بگیرند و هر چه در دست دارد بیرون بیاورند، به دستور امام چنین كردند، مشاهده شد میان انگشتان راهب یك قطعه استخوان آدمیزاد است، حضرت استخوان را گرفت و آن را در پارچه ای پوشاند و فرمود حالا دعا و طلب باران نمائید، دعا كردند اثری نداشت كم كم ابرها پراكنده شد و خورشید نمایان گشت، و مردم از این واقعه در شگفت ماندند، خلیفه گفت ای ابامحمد این استخوان چیست، حضرت فرمود استخوانی كه در دست راهب بود، متعلق به بدن یكی از پیامبران است كه این گروه آن را از آرامگاه انبیاء ربوده اند و بدان وسیله در باریدن باران موفق می شدند. هنوز استخوانی از استخوان پیامبران یافت نشده است مگر اینكه هر گاه در معرض آسمان قرار گیرد، و تقاضا شود باران خواهد بارید.

غریو شادی و بانگ تحسین از جمعیت برخاست و استخوان را گرفته و آن را مورد آزمایش قرار دادند و دریافتند كه حقیقت همان است كه امام فرموده است، به همین مناسبت فرزند رسول خدا را با احترام و اكرام تمام به منزل رساندند و مردم نیز از شك و شبهه بیرون آمده و خلیفه و مسلمانان به سرور و شادی نشستند و فریاد مسرت و شادمانی سراسر سامرا را در برگرفت، امام حسن عسكری نیز در مذاكرات بعدی



[ صفحه 67]



با خلیفه، خواست كه دوستان دیگر او نیز كه هنوز در زندان محبوس بودند، آزاد نماید خلیفه نیز به اشاره امام آنها را رها ساخت و او را مورد احترام و اعزاز قرار داد و همواره برای حضرتش هدایائی به رسم تحفه ارسال می داشت [2] .

از ابوهاشم احادیث بسیاری نقل شده است از جمله آن كه این مرد شریف می گوید: شنیدم كه ابامحمد حسن (عسكری) (ع) می فرماید: در بهشت دری است كه نام آن معروف است (باب المعروف) از این در جز اهل معروف داخل نمی شوند پس خدای را پیش خود سپاس گفتم و در فكر خود از این كه نیازمندی مردمان را بر خود هموار ساخته و حاجتهای ایشان را برآورده ام خوشحال گشتم. ناگهان امام نگاهی به من كرد و فرمود ای ابوهاشم بر همان روش كه بوده ای باش، زیرا اهل معروف در دنیا همان اهل معروف در آخرت هستند. [3] .


[1] نور الابصار شبلنجي شافعي ص 166 چاپ قاهره.

[2] نورالابصار شبلنجي.

[3] نورالابصار شبلنجي.